صحبت جانانه



عاشق تاب و سرسره و گل و پرنده و میو میو و بیرونی، به قول خودت«مامان بیون دوست دارم» امروز کللی سرسره بازی کردی و تاب. و من پابه پات همراهت بودم.

دختر خوبم، امیدوارم این روزها مشغول رسیدگی به طفولیت یکی از اولیای خدا بوده باشم.


مثل یه عروسک خوشگل توی رختخوابت خوابیدی، دز آغوش کشیدنت برای من به عجیب ترین و شیرین ترین در آغوش کشیدن ها تبدیل شده.

عشق من به تو، عطیه ای الهی به من و توست

به من از حیث اینکه فرصت مادری کردن و رشد در این عرصه رو پیدا میکنم با اون

و به تو از این حیث که طفلی هستی که مهرت با گوشت و خونت مادرت عجین شده، جوری که بی منت به پست ترین کار های تو تن میده و بالیدن تو از خوشی خودش براش شیرین تره، و در طفولیت تو رو مورد رحمت قرار داده

زحمتی شبیه آنچه نزد خدا هست، در سطوح پایین تر.


امروز با ببری افتادی دنبالم که ببی( ببری)مامانو بیوره(بخوره)، منم با شوق و ذوق تو می دویدم و نوی خونه دنبالم می دویدی و می خندیدیم. یهو وقتی نشسته بودم اومدی از پشت بغلم کردی گفتی مامانی دوستت دارم

خوش تر از اون حال تابحال نداشتم از دوست داشتن و دوست داشته شدن

برای تو عشق من به تو وقتی تماما قابل درک خواهد شد که مادر شده باشی

به حق این شب عزیز از این ماه عزیز و به حق این بارون رحمت خدا داره می باره، از خدا میخوام التماس کنم که بزرگوارت کنه، خالصت کنه، سلیم الصدر رشدت بده و به بالاترین مرتبه های اخلاص و عبودیت و معنویت و حکمت و هرچی خوبان همه دارند یکجا تو رو برسونه

بالاخره طرف حساب که خدا باشه ببند پروازی یک مادر جوان در دعا به حق فرزندش بی ربط نمی‌شه

ان شاءالله خدا خوبت می‌کنه

بعدها ببینم که مامور به عشق دادن به طفولیت یکی از اولیا الله بوده ام این روزها رو.


تمی دونم چکار کنم

گیر افتادم

مثل بیچاره ای که گوهر قیمتی و تنها سرمایه ش رو گول خورده و بی عقلی کرده و انداخته ته چاه.

چکار کنم.

چکار کنم.

من می دونم گرفتار بوده و هستم که این خسارت بهم وارد شده

ولی خدایا نوری، دستی، هدایتی، چیزی.

هرچی از خیر بهم بقرستی محتاجم خدا.


هیچ سفری به شهر پدری ت نکردیم که خاطره خوش ازش مونده باشه، اولین سفر که برای آشنایی بود با بیمارشدن شدید خواهرم تلخ شد، دومی و سومی و چهارمی و. حتی سفر عروس شدن و رفتنم هم آنچنان تلخ بود که هنوز از عروس شدن در این خانواده پشیمانم.

این آخرین سفر، سفر روز عاشورا، از همه پر تبعات تر و داغون تر، نمی دونم، فقط مصطفی سر خلاف میلش شدن اوضاع، زندگی رو به راحتی حاضره تمام کنه. من اما بچه دارم، نمی تونم قیدش رو بزنم

کاش می تونستم بنویسم چرا این رفتارا رو می‌کنه، کمی از خودم و او می نوشتم و دلم سبک می شد اما دریغ، دست و دلم سسته از او و زندگی ای که مردش مرد نیست.


وقتی ما رو صدا می زنی باهم، حس میکنم داری اجزای وجودت رو صدا می زنی. ان شاءالله که تکثر و پریشانی و ناهمسویی این دو جزء از وجودت، تو زو پریشان نخواهد کرد، پذیرفته ام باهمه عشقی که از تو در دلم رخ داده، تو مال خدایی و مادر بودن من تنخا فرصتی برای رشد من و امتحانی از سوی خدا برای منه

و اینکه عشق رو درک کنم و عشق نادیده ز دنیا نروم

برای تو عاقبتی عاشقانه و عارفانه و متعالی از خدا خواسته ام. تو باید با عشق حقیقی آشنا بشی، و از مشق وحدت در عشق پاک و عمیق و دقیق زمینی ت به بالا برسی

ان شاءالله


بسم الله الرحمن الرحیم

دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده

دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.

می گفت منم میخوام بیام گچساران

بهش می گفتن مامان نمیاد ها!

می گفت چرا میاد

شب که توی گهواره تش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران


صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن

دخترک توی گهواره خواااب.

چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود

چقدر سفارشش رو بهم می کردم


همه رفتن و آخر از همه هم داداش رفت

حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و رفتن

همه ی متعلقات و عزیزان و وابستگی ها او رو گذاشتن و رفتن.

ابکی لظلمت قبری.


دلم گرفته از اینکه نه اونقدر خوب انتخاب کردم که راحت باشم نه اونقدر خوبم که ناراحت نشم.

زینبم

چه مادرت زنده باشه کنارت چه نباشه، از خانواده ی پدرت فاصله ی منطقی ای بگیر

صله رحم کن

بی حرمتی نکن

احترام به والدین پئرت بگذار

ولی از عمه ها و عمو هات و مادربزرگت فاصله ای بگیر که نتونن زیاد بهت نردیک بشن

من از نزدیکی شون اذیت و آزار دیدم

کسانی که با حرفهای نفاثات فی العقد گونه شون، همسر تحریک پذیرم رو بارها و بارها و بارها تحریک کردن.


با فرهنگی طرفم که بدی ازش دیدم، دیدم که در مقابلم حق به جانب و بدبین هست، غریب کشه و راحت قضاوت می کنه و غیبت و دروغ از تاروپود تعاملات مردم این فرهنگه.

صابون بی انصافی و دخالت هاشون بارها به تنم خورده، بارها نفاثات فی العقد گونه پشت سرم نجواهای گره ساز کردند و همراهم خیلی جاها از شون تاثیر گرفته.

پناه به خدا می برم از شر این فرهنگ و این مردم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Lani طراحی داروخانه Tammy nice mood وبلاگ شخصی میلاد کهساری الهادی فایل یو فانوس خیال livelyschool Sri